بی‌پناهی

ساخت وبلاگ

سالهای درازی از زندگیم بی‌پناه بودم. وقتی می‌گویم بودم به این معنا نیست که الان دیگر بی‌پناه نیستم. خاصیت بی‌پناهی این است که در وجودت رخنه می‌کند. با تو می‌ماند حتی وقتی آن بیرون کسی هست که می‌تواند پناه باشد تو از درون بی‌پناهی. بی‌پناه بودم. هیچ وقت احساس نکردم کسی آن بیرون مراقب من است. برعکس آن دیگری بیرون از من خودش بزرگترین درنده جان من بود. حصاری دورم نداشتم و آن دیگری که وظیفه‌اش مراقبت از من بود در دریدن من پیش‌قدم‌تر از بقیه. کوچک بودم. کوچک و بی‌پناه. همه چیز پای خودم بود. در همه حال احساس می‌کردم خودم در هر موقعیتی تنهای تنهایم. به وقت درد، به وقت تصمیم‌گیری، به وقت حرکت. این زندگی را که می‌بینید خودم با دست‌های کوچک خودم ساختم برای همین یک جاهاییش کج و کوله است. زورم از این بیشتر نبود. همه کارها برایم سخت و بزرگ بود. حتی حالا هم که بزرگ شده‌ام همه چیز همانطور سخت و بزرگ به نظر می‌رسد. و من می‌ترسم. من از همه چیز می‌ترسم. از بیرون رفتن از خانه میترسم. از حرف زدن با آدمها میترسم. انگار هیچ چیزی نیست که دور من بپیچد و از من محافظت کند. همیشه بی‌پناه بوده‌ام. در کوچکترین ادوات زندگی بی‌پناه بوده‌ام. حتی کسی نبوده تا به او بگویم رنگ مورد علاقه‌ام سبز است و دوست ندارم مانتوهای بلند بپوشم. مجبور شدم با دست‌های کوچکم دور خودم حصار بپیچم آنقدر تنگ که گاهی نفس خودم هم می‌گیرد. بی‌پناهی بد دردی است. اما یک خوبی که داشت این بود که من را به خدا رساند. آدم بی‌پناه کسی جز خدا برایش نمیماند.

my different moods...
ما را در سایت my different moods دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozhayemahtabio بازدید : 5 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:54