دوباره بعد سالها حس «هیچ کسی» بودن دارم. این حسو تو ۲۰ سالگی هم داشتم. اون موقعها که دنبال معلمی بودم. برای اولین بار رفتم یه مدرسهای مدیرش خیلی باهام بد برخورد کرد تو مصاحبه اما معلم گیرش نیومد و چند وقت بعد اومد سراغم. بگذریم ازینکه حقوق ماه مهرمو نداد. برخورداش قضاوتی بود. رفتارشم جالب نبود و اصلا آخر سال با هم حرفی هم نزدیم و همینطوری تموم شد اون مدرسه. اون موقعها خیلی «هیچ کسی» بودم. خیلی طفلی، مثل یه جوجه بارون خورده تنها که نوکش از سرما بهم میخوره. نمیدونستم چطور باید راه خودمو باز کنم به مدرسهها، خودمو اثبات کنم. بعد اون مدرسه کذایی اولی یه سال جایی نرفتم، سال اول ارشدم بود و با ارشدم خوش بودم اما هنوز دلم میخواست کار کنم. تا اینکه خیلی خیلی اتفاقی وارد یکی از بهترین مدارس ایران شدم. بعد ورود به اون مدرسه تبدیل شدم به «یه کسی». هویت داشتم و شاید باورتون نشه غیرمستقیم بحث کارگاه گذاشتن برای اون مدرسه اولی پیش اومد. به خاطر کرونا برنامهها بهم ریخت ولی همین برام کافی بود. همین که من ازون نقطه به این نقطه رسیدم. تو اون مدرسه خیلی پیشرفت کردم. کارم خوب بود و این بهم اعتماد به نفس میداد. حتی سال آخر حقوقم هم خیلی خوب و بیشتر از اشل معلمی شد. اما بالاخره تصمیم گرفتم و ازونجا بیرون اومدم چون حس میکردم باید برم دنبال یه کار دیگه. این کار برام تکراری شدی و چالشی نداره. حالی انگار اون پوستین «یه کسی» رو درآوردم و دوباره تبدیل شدم به «هیچ کسی». حس همون جوجه بارونخورده رو دارم، نمیدونم چجوری خودمو باید برسونم به جایی. طفلی و بیدست و پام. اعتماد به نفس ندارم. کسی منو نمیشناسه. نمیتونم برم بگم من فلان و بیسارم. مثل جوری که میتونستی بری بگی من معلم فلان مدرسم و برق چشم آدما my different moods...
ادامه مطلبما را در سایت my different moods دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : roozhayemahtabio بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 14:29